یک روزایی درس میخوندمو فکر میکردم سخت ترین کار دنیا رو میکنم!
یک روزایی هم صبح زود میرفتم سرکار و عصر میومدم خونه و فکر میکردم دیگه واقعا سختهههه
این روزایی که الان توشم عین اسب گیر کردم تو هر ثانیه اش،هر دو ساعتی بیدار باش،روزا هم تا چشم باز میکنم فقط میدوام،بعضی لحظه هاشم کم میارم و میدونم باید بشینم مثل یک حیوان نجیب گریه کنم ولی وقت اینکارم ندارم متاسفانه،واقعااااا سخته
ما دو تا انتخاب داریم،میتونیم از سفرمون لذت ببریم.
یا در طول سفر ناراحت باشیم که قراره آخرش تموم شه و هیچ لذتی از مسیر نبریم
پ.ن:چقدر ترسناک شدم جدیدا،آدما که بیوفتن از چشمم راحت میزارمشون کنار،انگار که نبودنانگار که سنگ دارم میشم کم کمخوبه یا بده؟!
گل پاسخ داد:ای ابله!تصور کرده ای من می شکفم تا دیده شوم؟من برای خودم می شکفم نه برای دیگران،چون شکوفایی خرسندم می کند.سرچشمه ی شادی من در وجود خودم و در شکوفایی ام است.
+متن از آقای یالوم در کتاب درمان شوپنهاور
درباره این سایت